مابین بچه ها چشمم افتاد به حسین جوانان ،صحیح و سالم بود.بردمش عقب ستون.به اش
گفتم : هوا رو داشته باش که یه وقت صدای ناله ی کسی در نیاد.
پرسید:نمی دونی حاجی می خواد چیکار کنه ؟
باتعجب گفتم: این که دیگه پرسیدن نداره،خب برمیگردیم.
گفت: پس عملیات چی میشه؟
گفتم :مرد حسابی ! با این وضع و اوضاع ،عملیات یعنی خودکشی!
منتظر سوال دیگری نماندم.دوباره به حالت سینه خیز رفتم سر ستون،جائیکه عبدالحسین
منتظر بود.به نظر می آمد خواب باشد،همانطور که به سینه دراز کشیده بود،پیشانی اش
را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.آهسته صداش زدم .سرش را بلند کرد .گفتم:
انگاری نمی خوای برگردی حاجی ؟
چیزی نگفت،از خونسردی اش حرصم در می آمد .باز به حرف آمدم و گفتم : می خوای چیکار
کنیم حاج آقا؟
آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چیکار کنیم سید؟! تو که خودت رو به نقشه و کالک و
قطب نما و اصول جنگی و این چیزها وارد می دونی!
این طور حرف زدنش برام عجیب بود،بدون هیچ فکری گفتم : خب معلومه ،برمیگردیم .
سریع گفت:چی ؟
به فکر ناجور بودن اوضاع و به فکر درد زخمی ها بودم .خاطر جمع تر از قبل گفتم:برمیگردیم.
گفت:مگه می شه برگردیم؟!
زود توی جوابش گفتم: مگه ما می تونیم از این دژ لعنتی رد بشیم؟!
چیزی نگفت.تاحرفم را جابیندازم شروع کردم به توضیح دادن مطلب.ما دوتا راهکار بیشتر
نداشتیم،با این قضیه ی لو رفتنمون و در نتیجه گوش به زنگ شدن دشمن ،هر دوتا راه
بسته شد دیگه.
به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم: خود فرماندهی هم گفت که اگر تا ساعت یک نشد عمل
کنین،حتما برگردین. الان هم که ساعت دوازده و نیم شده.توی این چند دقیقه ما به هیچ جائی
نمی رسیم.
اینکه اسم فرمانده را آوردم به حساب خودم انگشت گذاشتم روی نقطه ی حساس .
می دانستم در سخت ترین شرایط و در بهترین شرایط از مافوقش اطاعت می کند.
حتی موردی بود که ما دژ عراقی ها راشکستیم و تا عمق مواضع آنها پیش رفتیم .درحال
مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بیسیم زدند و گفتند: باید برگردین.
در چنین شرایطی بدون یک ذره چون و چرا برگشت.حالا هم منتظر عکس العملش بودم .
گفت:نظرت همین بود؟!
پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟
چند لحظه ای ساکت ماند.جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد ،گفت :......
به یاری خدا ادامه دارد
ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدان والامقام سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین
***التماس دعـــــا***
پی نوشت: حقوق مردم بر یکدیگر